«وقتی به زندان عادلآباد رفتم یکی از حاضران گفت چه کسی از پشت گردن تا کمرت را اره کشیده؟ پاسخ دادم شبها کمرم میسوخت و نمیتوانستم روی آن بخوابم اما نمیدانم چطور شده بود» این بخشی از روایت حاج احمد سالک ازشکنجههای وحشیانه ساواک در زندانهای رژیم شاهنشاهی است که در این گفتوگو مشروح خاطرات را میخوانید.
به گزارش کنفرانس از اصفهان، انقلاب اسلامی ۴۴ ساله شد و در این عمر خود سرد و گرمهای فراوانی را چشید، از سرد و گرمی حوادث گرفته تا افراد؛ در این ۴۴ سال فراوان بودند افرادی که نمک خورده و نمکدان شکستند، اما کم نبودند افرادی که جان و جوانی خود را در این مسیر گذاشتند و در خط مقدم مبارزه با رژیم ستمشاهی ایستاده و رنج و شکنجه زندانهای ساواک را به جان خریدند تا این انقلاب به ثمر بنشیند و پس از آن نیز هر کجا انقلاب اسلامی نیاز داشته مجاهدت کرده و میکنند. حاج احمد سالک از پیشگامانی است که قبل از انقلاب، روزهای انقلاب، دفاع مقدس و پس از آن در هر مسؤولیت و جایگاهی که بوده فرمان امام خود را فراتر از هرچیزی دانسته و در این مسیر با وجود سختیهای فراوان به وظیفه عمل کرده است؛ حضور در سنگرهای مختلف کولهباری از تجربه را در حاج احمدسالک جمع کرده است. در آستانه فرا رسیدن ۲۲ بهمن سالگرد پیروی انقلاب اسلامی با حجتالاسلام احمد سالک از پیشگامان انقلاب اسلامی و نماینده ادوار مجلس به گفتوگو نشستیم که مشروح آن در ادامه آمده است:
شیخ محمود آرام باش فارس: برای پیشگامان انقلاب اسلامی نام شیخ محمود سالک نامی آشنا است اما شاید بسیاری از جوانان ندانند که پدر شما در مبارزات پیش از انقلاب اسلامی حضوری فعال داشتهاند؛ گوشهای از خاطرات ایشان را برای ما و مخاطبانمان بگویید. سالک: کماندوهای شاه ۱۵ خرداد ۴۲ به مدرسه فیضیه حمله کردند و طلاب را از طبقه دوم به پایین پرتاب کردند و کتابها و قرآن را بر زمین ریختند و بر آنها رژه رفتند: همان شب بود که پدرم خواب دید درختی تنومند با بدنه صاف و بدون گره به آسمان رفته و شاخههای آن بر جهان چتر انداخته و برگهای آن جلوی نور خورشید را گرفته و حافظ این درخت حضرت امام(ره) و ۳ نفر دیگر از جمله پدرم و آیتالله مرعشی بودند. پدرم تعریف میکرد در خواب هر ۲۴ ساعت یکبار یکنفر به شهر میرفت و برای افراد غذا تهیه میکرد و وقتی پدرم برای تهیه غذا رفته و بازگشته امام(ره) دور درخت حرکت میکردند و شاخهها خونآلود است و وقتی از امام(ره) پرسیدند چه اتفاقی افتاده امام(ره) دست به شانه پدرم زده و گفته شیخ محمود آرام باش تا بگویم قرار بوده چه اتفاقی افتاده است؛ کماندوهای شاه به این درخت حمله کردند و تصمیم داشتند آن را از ریشه بکنند اما شمشیر آنها به شاخهها گرفت که آن را پانسمان کردم. مدتی پس از این خواب روزی پدرم به دیدار امام(ره) رفته بود و امام(ره) بر شانه ایشان زده بودند و گفته بودند شیخ محمود آرام باش و دقیقا صحنه خوابشان تکرار شده بود. خونهایی که باعث پیوند خوردن حوزه و دانشگاه شد اتفاقی دیگر اینکه وقتی به قم حمله شد، ارتش تانکها را برای سرکوب مردم و طلاب وارد شد و دانشجویان دانشگاه تهران به حمایت از طلاب به قم آمدند؛ یک دانشجو مقابل بازارچه خوان با گلوله ساواک و نیروهای ارتش به زمین میافتد که طلبهای عمامه خود را باز میکند و جلوی خونریزی او را میگیرد و با گلوله دوم آن طلبه را به شهادت میرسانند و اینجا بود که خون حوزه علمیه و دانشگاه بههم پیوند خورد.
فارس: نام حاج احمد سالک برای بسیاری از مردم قبل از اینکه یادآور یکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی باشد با پیشگامی مسیر انقلاب و مبارزه گره خورده است؛ این پیشگامی حاج احمد سالک چطور رقم خورده است؟ سالک: پس از ارتحال پدرم، با مشورت وصی پدرم آیتالله فقیهایمانی به قم رفتم، در آن زمان دیپلم ریاضی داشتم، در انگلیسی قوی بودم و از سمتی در حوزه نیز تدریس داشتم و به همین دلیل در آنجا کنار مدرسه فیضیه اصولالفقه درس میدادم اما نیمی از بحث را درس ساواکشناسی میدادم؛ در این کلاس یکی از دوستانم را درب حجره گذاشته بودم تا وقتی ساواکیها میآیند اطلاع دهند و بلافاصله بحث را تغییر میدادم و روایت میخواندم و بعد که دستگیر شدم همین موضوع را به من گفتند و متوجه شدم در شاگردانم نفوذی حضور داشت. درسهایی که دادم را به چشم دیدم درس ساواکشناسی که آن زمان میدادم را در زمان دستگیری چشیدم و تمام انچه که ساواک پس از آن بر سرم آورد همانهایی بود که تدریس میکردم و میدانستم در ادامه باید خودم را برای چه چیزهایی آماده کنم؛ همچنین آنجا حلقهای ۵ نفره ایجاد کردیم که این جمع برای فعالیت طلاب تصمیمسازی میکرد و توانستیم در قم فعالیتهای تشکیلاتی انجام دهیم. در قم منزل آقای دری اجارهنشین بودم و میدیدم که گدایی یک هفته درب خانه مینشست و متوجه شدم ساواکی است. فارس: در اصفهان چطور؟ سالک: در اصفهان در مدارس، دانشگاه، بازار و حوزه شبکه و جلساتی داشتیم و روند آن به این صورت بود که در مدارس کار صورت میگرفت، پس از آن بهترین افراد برای مساجد انتخاب میشدند و در نهایت تعداد محدودی به خانه میآمدند که در خانه بهطور صریح بحث میکردیم؛ پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بر اساس همین شبکههایی که داشتیم عمل میکردیم و اعضای آن را افرادی از جمله آقای حداد که از سن ۱۲ سالگی در مسیر مبارزه قرار دارد شکل میدادند و در آنجا نیز ۵مانند قم نفر حلقه اصلی و ۵ نفر حلقه وسیع کار بودند.
۷ روز و ۱۳ مسجد در آن زمان پایگاههایمان مساجد شهر بود در طول یک هفته ۱۳ مسجد از جمله ستاری، محمدی، مسجد سید، الهادی و… را اداره میکردم که در مسجد الهادی در دوران خفقان صبحهای جمعه ۱۶۰ جوان میآمدند، نمایش اجرا میکردند و کتاب میخواندند و ۴ بار ساواک به آنجا حمله میکرد. در کنار فعالیت در مساجد برخی اقدامات اجتماعی مثل تشکیل راهپیمایی داشتیم که خود این راهپیماییها هم چند دسته میشد؛ بچهها از تمام مساجد در مسجدالهادی جمع میشدند و در صفهای ۳ نفره با همراهی هم به سمت مسجد حاجرسولیها که آیتالله خادمی در آنجا حضور داشتند میرفتیم امادر مسیر هیچ شخصی شعار نمیداد و فقط مطالباتمان را از حکومت شاه نوشته بودیم؛ وقتی ساواک میآمد و میپرسید رئیستان کیست میگفتند آخر صف و آخر صف میگفتند اول صف؛ این حرکت تمام مغازهداران چهارباغ را همراه میکرد و وقتی وارد مسجد حاجرسولیها میشدیم جمعیت پر بود و یک سخنران، صحبتهای آتشین داشت و بعد آن حمله ساواک انجام میشد.
حرکت دوم تظاهرات توأم با شعار و اقدامی مهم بود اما میان کار ساواک و شهربانی وارد میشد ولی برخی اوقات هم به مقصد میرسید؛ حرکت سوم که حدود ۴ سال ادامه داشت، از مسجد امام تا مدرسه امام صادق حرکت میکردیم و هربار یکنفر از جمله دکتر بهشتی سخنرانی میکرد؛ برای این کار باید از شهربانی اجازه تظاهرات میگرفتیم و صف اول را علما تشکیل میدادند. اقدام دیگرمان در دبیرستانها بود؛ امام در فرانسه بیان کرده بودند قدرت تفکر را از دشمن بگیرید و بعد از این سخنرانی جلسهای گرفتیم که چطور این کار را انجام دهیم و به این نتیجه رسیدیم که کار را به شبکههای مدارس بسپاریم و در همین امر من و آقای محمود نباتینژاد مأمور دبیرستان صائب شدیم. وقتی فریاد یا مرگ یا خمینی در مدارس طنینانداز شد ساعت ۱۵:۵۵ که معلمها از کلاس خارج شدند، دانشآموزان در طبقات مدرسه شعار «یا مرگ یا خمینی» سر دادند و ما هم فضای بیرون مدرسه را آماده کردیم؛ کمی از مدرسه که دور شدیم یک آمبولانس در حال رد شدن بود و به بچهها گفتم راه را باز کنید تا برود اما آمبولانس پر از ساواکی بود میان جمعیت توقف و شروع به شلیک هوایی کردند.
به سمت میدان صارمیه رفتم و حاج محمود نوری که یکی از اشخاص انقلابی بود، درب مغازه ایستاده بود و راه را باز کرد تا به داخل مغازه بروم؛ زیر میز رفتم و تا غروب همانجا بودم و در نهایت وقتی اوضاع آرام شد بیرون آمدم و به خانه رفتم. در آن زمان بر رادیوی تیمسار تقوی رئیس ساواک اصفهان بودیم و میشنیدیم که حرص میخورد چرا نمیتوانیم سرنخ این اقدام را پیدا کنیم و همانجا بود که صحبت امام(ره) را اجرایی کردیم و موفق شدیم. فارس: یکی از محورهای حرکت مبارزان انقلابی در اصفهان آیتالله خادمی و یکی از اقدامات شاخص شهر، تحصن مادران و همسران زندانیان سیاسی در منزل ایشان بود؛ این فعالیت از کجا و با حضور چه کسانی آغاز شد؟ سالک: قبل از ۵ رمضان و تحصن منزل آیتالله خادمی با مادران زندانیها در ارتباط بودیم و یکی از این اشخاص فضلالله صلواتی بود؛ مادرش زن قهرمانی بود که به او پیشنهاد دادیم وقتی تیمسار تقوی خواست وارد محل کارش بشود جلوی ماشین بخواب و وقتی این کار را انجام داده بود تقوی از ماشین بیرون آمده بود و گفته بود تا پسرم را آزاد نکنید همینجا میمانم. اینجا دیگر خانه شما نیست، خانه اسلام است در ادامه با چند نفر از بچهها و مادران و همسران زندانیها که حدود ۱۵ نفر بودند منزل آیتالله خادمی را تصاحب کردیم و تا ۵ رمضان آنجا ماندیم و همان موقع بود که به آیتالله خادمی گفتم اینجا دیگر خانه شما نیست خانه اسلام است؛ تیمسار تقوی دائماً با آیتالله خادمی تماس میگرفت تحسنکنندگان را بیرون کنید اما میگفتیم تا خواسته آنها محقق نشود این کار را انجام ندهید.
فارس: یکی از اقدامات اعتراضی مردم در دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در اصفهان و دیگر استانها پایین کشیدن مجسمه شاه از میادین اصلی شهر بود؛ شما در پایین کشیدن مجسمه شاه در اصفهان هم حضور داشتید؟ سالک: یکی از اقدامات اجتماعی در اصفهان پایین کشیدن مجسمه شاه بود؛ من و آقای اژهای مأمور شدیم به سبزه میدان برویم و مجسمه را پایین بیاوریم، جلوی کلانتری نزدیک میدان همراهان شعار میدادند و در نهایت مجسمه را پایین کشیدیم و نیروهای کلانتری آنجا را به رگبار بستند. سر شاه بر زمین افتاد و آن را زیر عبایم قایم کردم و فرار کردم و یکی از خانوادهها در را باز کرد و حدود ۲ ساعت آنجا ماندیم، بعد از آن به عبدالرزاق رفتیم و آنجا هم مجسمه را پایین کشیدیم. فارس: در طول سالهای مبارزه چندبار دستگیر شدید؟ سالک: هربار که برای تبلیغ میرفتم دستگیر میشدم و در همین راستا در شهرهای مختلف مانند داران، شهرکرد، بندرعباس و… دستگیر شدم که ساواک شهرکرد وحشناکترین ساواک بودند. شکنجهها متنوع بود فارس: از شکنجههای ساواک فراوان خواندهایم اما شما بهعنوان شخصی که با پوست و خون خود این شکنجهها را چشیدهاید، آنها را چطور توصیف میکنید؟ سالک: شکنجهها متنوع بود؛ یکبار قرار بود شاه به شیراز بیاید، روز قبل یکی از روحانیون در مسجد جامع شیراز علیه شاه سخنرانی کرد که از وسط جمعیت به او تیراندازی کردند و روز بعد قرار شد من برای سخنرانی بروم. یکی از دانشجویان رابط و مأمور شد تا باهم به شیراز برویم و با اتوبوس راه افتادیم؛ در مسیر از او پرسیدم چیزی همراه خودت نداری؟ یک ماژیک و چند اعلامیه همراه خود داشت اما به من چیزی به من نگفت؛ میان راه جایی برای استراحت ایستادیم و حدود ۲۰ ساواکی با کت سفید و شلوار آبی استاده بودند و پشت سرمان را چک میکردند؛ جوانی که همراهم بود به سرویس بهداشتی رفت و بر دیوارها شعار نوشته بود که ساواکیها این صحنه را دیدند اما من باز هم بیاطلاع بودم؛ بعد از نماز سوار اتوبوس شدیم که از درب عقب اتوبوس رئیس ساواک آباده سوار شد و همان موقع باز هم از همراهم پرسیدم چیزی همراهت داری؟ که ماژیک را نشان داد و همان موقع آن را به سمت عقب پرتاب کردیم.
رئیس ساواک بالای سرمان آمد و با جدیت به او گفتم «تو که هستی؟» و گفت وقتی به پایین رفتیم متوجه میشوی؛ ما را از ماشین پیاده کردند و ما را چشم بسته به ساواک بردند؛ به همراهم چند شلاق زدند و قلبش گرفت و از هوش رفت که همان موقع فریاد زدم که او را کشتید و چرا آدمربایی کردید؟ چه کسی از پشت گردن تا کمرت را اره کشیده؟ پس از شکنجه همراهانم مرا به زیر شکنجه بردند و آن موقع نفهمیدم چهکاری کردند اما وقتی به زندان عادلآباد رفتم یکی از حاضران گفت چه کسی از پشت گردن تا کمرت را اره کشیده؟ پاسخ دادم شبها کمرم میسوخت و نمیتوانستم روی آن بخوابم اما نمیدانم چطور شده بود. یک روز عصر دستور آمد که مرا از عادلآباد به شیراز ببرند و کل مسیر را زیر صندلی بودم؛ وقتی رسیدیم منتظر صفحه بعدی درس ساواکشناسیام یعنی دالان مشت بودم؛ از پلهها که بالا رفتم از با مشت و لگد از این سمت به آن سمت پرتابم میکردند. پس از آن به زیرزمین رفتم و حدود ۴۰ روز در سلول انفرادی بودم و دیگر زمان از دستم رفته بود؛ آنجا ۲ مورچه زرد کوچک مهمانم بودند وقتی از طاق به زمین میآمدند میفهمیدم ظهر است و همان وقت یک بشقاب غذا از زیر در میدادند که زیر آن لوبیا بود ولی با پشمهای پتوها پوشیده شده بود.
روایت شب قتلگاه از این ۴۰ روز، حدود ۱۵ روز از ساعت ۹ شب تا ۴ صبح حدود ۱۸ نوع شکنجه را بر ما انجام میدادند و روز آخر به اسم شب قتلگاه معروف بود؛ در شب قتلگاه شکنجهگرم مشروب خورده بود و از عقب با شلاقی که روی آن لاستیک و وسط آن میله مسی بود دو ضربه بر سرم زد؛ همان وقت فلج شدم و حافظهام را از دست دادم و نمیتوانستم با دستانم کاری کنم؛ حدود ۷ ماه خمیر نان بچهها را جمع کرده بودیم و با آن نرمش میکردم. خانوادهام در آن مدت از من اطلاعی نداشتند و بعد از ۸ ماه پیدایم کردند اما وقتی مادر و همسرم به ملاقاتم آمدند آنها را نمیشناختم و از سمتی مجبور بودم دستانم را پنهان کردم تا نبینند و الآن که حافظهام برگشته فقط لطف خدا است؛ قبل از آن قرآن و شعر حفظ بودم اما تمام آنها را فراموش کردم. ای کاش بعد از شکنجهها بههوش نمیآمدیم یکی دیگر از شکنجهها دستبند قپانی بود؛ در این شکنجه یک دست را از بالای شانه و دست دیگر را از پشت به هم نزدیک میکردند و روی مچ دستها یک دست بند فلزی میزنند و با کلید آن را قفل میکردند، بعد از آن با قلابی ما را به طاق آویزان میکردند و افرادی که لاغر بودند بعد از ۱۵ دقیقه و افرادی که چاق بودند بعد از ۵ دقیقه بیهوش میشدند؛ در این فرایند پرده دیافراگم کش میآمد و وقتی میخواست به حالت عادی بازگردد درد فراوانی داشت اما در این حال بازهم ۱۴ نفر باتومکشی میکردند. پس از آن وقتی بیهوش بودیم بدنهایمان را روی تختهای آهنی با زنجیر میبستند و وقتی بههوش میآمدیم اول سختی بود. فارس: در آن زمان سختیهای فراوانی را تحمل کردید اما میتوان گفت لحظات شیرینی که تلخی این سختیها را از بین میبرد، ۱۲ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بود؛ آن روزها چطور گذشت؟ سالک: ۱۲ بهمن از آباده با ۲۱ اتوبوس به تهران رفتیم و در فاصله صد متری امام(ره) نشستم؛ امام(ره) مانند کوهی مستحکم بود و در آن روز همه برای استقبال امام(ره) به تهران آمدند؛ ایشان در ابتدا از خانواده شهدای مبارزات عذرخواهی و قدردانی و در ادامه با استدلالهای فقهی،عقلی و شرعی بر عدم مشروعیت شرعی و قانونی عناصر دولت پهلوی بحث کردند و در آخر هم اعلام کردند من با پشتیبانی ملت حکومت تشکیل میدهم.
در روز ۲۱ بهمن هم پس از اعلام فرمان حکومت نظامی، امام(ره) دستور دادند که مردم به خیابان بیایند؛ آن روز آیتالله طالقانی به امام تذکر داده بودند که نیروهای حکومتی تهدید به کشتار کردهاند اما ایشان پاسخ داده بودند اگر فرمان از جایی دیگر آمده باشد چه میگویی و در اینجا آیتالله طالقانی سکوت کردند و در نهایت مردم به خیابانها آمدند و پیروزی انقلاب را جشن گرفتند. فارس: بعد از ۲۲ بهمن و پیروزی انقلاب اسلامی، مبارزه شما به پایان رسید؟ سالک: امام(ره) ۲۳ بهمن حکم کمیته انقلاب اسلامی را به آیتالله مهدوی کنی دادند و کمیته دفاع شهری اصفهان هم راه انداختیم و به تبعیت از آیتالله مهدوی کنی کارمان را شروع کردیم و اسلحههای فراوانی گرفتیم و رسید میدادیم و وقتی اسلحهخانه زدیم و شهید خرازی را مسؤول آن گذاشتیم تمام اسلحهها از همانهایی بود که گرفتیم. با شروع کار کمیته خادمالحسین را با پوشش آیتالله خادمی شکل دادند که در ادامه با آنها درگیر شدیم اما رئیس آنجا بحرینیان با ما همراه شد و وقتی گفتیم میخواهیم آنجا را جمع و تخلیه کنیم همراه کرد؛ با دادستان، استاندار، رئیس دادگاه، فرمانده سپاه و کمیته اعلام کردیم برای تخلیه میآییم و از سمتی آنها اعلام کردند اگر جلو بیایید شما را به رگبار میبندیم ولی در نهایت جمعشان کردیم. کمیته دفاع شهری پس از مدتی تبدیل به شورای فرماندهی سپاه شد و آقای پرورش اولین عضو آن بود و در ادامه به من گفتند من باید جای دیگری باشم و پس از آن فرمانده سپاه شدم و افرادی از جمله شهید حجازی و آقای نوابصفوی و… در آنجا حضور داشتند. *گفتوگو از بهار یوسفیان پایان پیام/۶۳۱۲۵/آ/